دیدم که جانم می

*دیدم که جانم می رود*

عنوان کتابی است که نویسنده آن از خدا خواسته است که شهید نشود تا بتواند خاطرات و اتفاقات دوران سراسر حماسه جنگ تحمیلی را برای آیندگان بنویسد. 

حمید داود آبادی، برای اولین بار با او در خبر سیما و برنامه بدون تعارف آشنا شدم کسی که فقط سیکل دارد و دارای تحصیلات کلاسیک نیست اما دانش آموخته دانشگاه جبهه هاست و از نویسندگان مطرح دفاع مقدس می باشد. 

چندی پیش برای اولین بار کتابی از او به دستم رسید با نام *دیدی که جانم می رود*کتابی که روایت رفاقت او با شهید مصطفی کاظم زاده نوجوان 17 ساله ای که در 22 مهر ماه شصد ویک  به آرزویش شهادت نائل آمد. 

شاید برای همه ی ما پیش آمده باشد که در زندگی رفاقت یا دوستی  داشته باشیم که بسیار به او علاقه داشتیم به گونه ای که فقط او را برای خود بخواهیم و حتی از رفاقت او با دیگران هم آزرده شویم 

روایت این کتاب همین است، رفاقت حمید و مصطفی به گونه ای که شاید یک روح بودنند در یک بدن اما رفاقتی که سرانجامش عاقبتی جز شهادت ندارند، رفاقتی که ملاک و معیار حلال حرام خداست. 

از آن دست رفاقت ها که قبل خواب حمید و مصطفی دست در دست هم به ستارگان مینگرند و برای یک دیگر آیات قرآن را تلاوت می کنند.

یا آنجایی که مصطفی می گوید آن دختر جلوی من عریان شد و من نگاه به او نکردم و برای رفیقش دلیل نگاه نکردن و مرتکب گناه نشدنش را این آیه قرآن بیان می کند:ألم یعلم بأن الله یری. 


بعد از خواندن این کتاب بود که معنای جمله *رفیق به رسم رفاقت دعای شهادت *را فهمیدم. 


علی رجبی مقدم 

پنجم مرداد 1398


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

فرکتال هنر Donna Curby طبیعت آبشاران آشپزی شاپیگان مجله خبری باربد gta android مهرشاد صارمی